مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

مارال جونم

بیست و سوم

سلام به همه مارال جون کلمات : عمو ـ دوغ ـ اینجا ـ همین ـ تاب تاب ـ  دست دست . تازه یاد گرفته فعلا شکرخدا ( ماشـــــــــــــاا...) همه چی رو براهه دیروز رفتم واسه عصب کشی دندونم (دومین تجربه ی عصب کشیم بود) اما بیشتر به خودکشی شباهت داشت! واقعا اذیت شدم . آخه از زدن آمپول بی حسی تا شروع کار حدودا یکساعت ونیم فاصله افتاد  قرار بود یه کار کوچیک واسه یه نفردیگه انجام بده اما کار مریض خیلی طول کشید و تقریبا بی حسی من از بین رفته بود! (معمولا فامیل اینجوری هوامونو دارن) بعد که کارو شروع کرد بدون آمپول تمام بدنم بی حس شد  و تازه دکترجان آمپول بی حسی دوم رو حین کارش زد و... خلاصه اش دیگه نمیتونستم از رو صندلیش بلندشم ....
10 ارديبهشت 1394

بیست و دوم

سلام به همه ی دوستان شکرخدا و به لطف آقای دکتر ، الان مارال جون خیلی بهتر شده و فقط یکم از نظر وزن از روی جدول کمتره  البته این یکم که میگم یکم زیاده و تقریبا حدود دو کیلو کمبود وزن داره . توخونه ی بابابزرگش واسش یه تاب وصل کردیم و تقریبا هرروز عصر اونجا کل کلماتی که تاالان (هجده ماهگیش) میگه : مامان ـ بابا ـ دد ـ تاب تاب ـ به به ـ آبه ـ نی نی ـ علی ـ مامی ـ الو(زمان برداشتن تلفن) ـ جوجو (وقتی ی پرنده میبینه) ـ  ماهی ـ  گل ـ دایی ـ برو ـ بیا ـ همین ـ لب ـ مو ـ دست ـ پا ـ برق ـ طلا ـ کلاغ میگه : قارقار  بع بعی میگه : بع بع  جوجو میگه : جیک جیک دستاشو به حالت قنوت بالا میبره و دعا میکنه (وقت اذا...
30 فروردين 1394

بیست و سوم

با سلام و تبریک سال نو به همه ی دوستان امیدوارم واسه همتون سال خوبی باشه . و ممنون از دوستانی که تلفنی جویای حال مارال جون بودن . تعطیلات عید با همه ی شادی ها و دید و بازدیدهاش گذشت تا رسیدیم به صبح سیزده فروردین که مارال جون دومین سیزده به در عمرشو تجربه میکرد . البته این بار بزرگتر شده و بازیگوشتر هرچند یه کوچولو دستش برید  و چند ساعتی کلا دستشو باچسب زخم بالا نگه داشته بود و نمیدونست چی شده!! اما به خیر گذشت . شکر خدا . اتفاق بعدی هم که همتون در جریانش هستین  اشتباه و خطای واکسیناسیون هجده ماهگی! و شکایت ما از مرکز بهداشت و مسؤل تزریق و... که باعث شد مارال جون یه هفته ی خیلی سخت رو با تب بالا و عفونت و پای و...
23 فروردين 1394

بیست و دوم

سلام دوستان این یک ماهه ی آخرسال خیلی شدییییید گرفتارم . تقریبا نصف بیشترش که منو مارال و آقای همسر سرماخورده بودیم . الانم که مارال جون قصد داره دندون های نیشش در بیاره و خیلی خیلی اذیته . تقریبا هیچ کاری هم واسه عید نکردم خونه تکونی میکنم با کمک مارال جون  الانم که دنبال یه ارتفاع توخونه هستم واسه پهن کردن سفره هفت سین! البته دخملم ماشاا... خانمه و وقتی باهاش صحبت میکنم دیگه دست نمیزنه مارال جون الان صدای : بع بعی ـ جوجو ـ پیشی رو بلده . مامان‌ ـ بابا ـ دد ـ به به ـ علی ـ برق ـ نیست ـ آب ـ رفت ـ نی نی ـ الو ـ و... حرکاتی که انجام میده : به حالت قنوت دستاشو بالا میبره و مثلا دعا میکنه . از نماز خوندن حا...
23 اسفند 1393

بیست و یکم

سلام   ولنتاین همتون مبارک چهارشنبه ما باز رفتیم مشهد!‌  یه کار اداری کوچولو اما واجب داشتیم که باید پنج شنبه صبح انجام میشد این شد که چهارشنبه بیست و دو بهمن حرکت کردیم . شکرخدا خوب بود . اما تو این گیر و دار که من کلی تو خونه کار داشتم یه جورایی از برنامه ریزی خونگیم عقب افتادم .  دخمل نانازم جدیدا کلمات : نی نی ـ نیست ـ جوجو میگه : جیک جیک . به دایره لغاتش اضافه شده  مشهد مارال جون کلی با بابابزرگش خوش گذروند و حسابی اذیتشون کرد اما بچه است دیگه چه میشه کرد ! درست مثه دفعه قبل تو پدیده شاندیز کلی با دلقکها بازی کرد البته آخرش که یکیشون چیپسشو گرفت گریه کرد!  تو راه برگشت هرچند کلی جوش م...
25 بهمن 1393

بیستم

سلام به همگی بعد از یه مدت طولانی اومدم بالاخره ..... اولین سرماخوردگیه مارال جون رو تجربه کردیم که بیست روز طول کشید هفته ی اولش از همه سخت تر بود ، تمام طول شب نشسته میخوابیدم چون نمیتونستم بزارمش واسه اینکه بینیش میگرفت و نفسش سخت میشد . هرچی قطره و شربت تو داروخونه ها بود بهمون دادن و تواین مدت پنج مرتبه دکتر رفتیم . خیلی اذیت شد اما شکرخدا الان بهتره و امیدوارم سرماخوردگیش دوباره برنگرده آخه دکتر میگفت ویروسیه و ممکنه از اطرافیان دوباره سرایت کنه خلاصه بخیر گذشت اما خیلیییی سخت..... ولی شکر که گذشت .  دیگه اینکه مارال جونم فعلا فوتبالیست شده ! توپشو میزاره وسط خونه تاتی تاتی و شوت! اگه جایی زیر میز یا لبه مبل یا.....
8 بهمن 1393

نوزدهم

سلام و تبریک بمناسبت آغاز ماه ربیع الاول   واسه اربعین رفتیم مشهد ، تقریبا سه روز موندیم . که یک روزش کلا صرف دکتر رفتنم شد . شکر خدا اوضاع به اون خرابی که فکرمیکردم نبود . دارو گرفتم تا چهارماه بعد دوباره آزمایش بدم. اربعین خیابون امام رضا (ع) شلوغ بود اما نه مثه هرسال . ولی حرم خیلی خیلی شلوغ بود و همین باعث شد این بار فقط تافلکه آب بریم و دیگه جلوتر نمیشد رفت . http://www.8pic.ir/images/wo5ws48zjm18tunxqa7d.jpg در کنار زیارت که البته ناتموم موند یه کمی هم سیاحت لازم بود : مارال در حال خرید (پروما) :    http://www.8pic.ir/images/dd0p3ycoq6slvvugjc31.jpg مارال در سد چالیدره : http://www.8pic.ir/images/...
4 دی 1393

هجدهم

سلام به همه ی دوستان عیدتون مبارک . امروز روز میلاد موسی ابن جعفر (ع) مارال جون ما اولین نمازشو (سجده) خوند یهو رفت سر سجاده ی بابایی و به حالت سجده سرشو گذاشت رو مهر  اینقدر ذوق زده شده بودم و سریع اتفاق افتاد که نتونستم عکس بگیرم ! چندتا از عکسای قبلیشو میزارم‌:   مارال و پدربزرگ : http://www.8pic.ir/images/3f3vv7eenmtamo0nzr6g.jpg   الان دیگه مارال جون تفاوت خانم و آقارو تشخیص میده و آقایون رو بابا و خانمهارو مامان صدا میکنه . به دایره ی لغاتش : " بوف " اضافه شده . به فنجون چای یا شوفاژ یا اجاق گاز و... اشاره میکنه و میگه : بوف. و یه سری آواهای دیگه که نمیدونم چطوری با...
9 آذر 1393

هفدهم

سلام به همه . یکم دیرتر اومدم آخه ده روزی شدیدا گرفتار بودیم بعضیاتون میدونین ، بعضیا نه . یجورایی مدتیه پاهام درد میکنه ! البته یکم از یکم بیشترتر . و خلاصه یه سری ماجراهای دیگه که ......بماند. بهرحال امیدوارم خداوند به همه سلامتی بده و قدرشو همگی بدونیم. تواین مدت مارال جون حسابی با بابابزرگش بازی میکرد و البته گاهی هم اذیت میشد چون طبق معمول دندون جدیدی توراه داریم  اول آذر قراره ببرم مرکز بهداشت برای تحویل فرم و وزن گیری مجدد. جاتون خالی هراز گاهی واسه اینکه به مارال جونم خوش بگذره و خودمونم از مطب و عکس و آزمایش و... یه نفسی تازه کنیم ، میرفتیم "دد" این عکس مارال جون در خرید از فروشگاهه : http://www.8pic...
26 آبان 1393

شانزدهم

سلام ایام سوگواری سالار شهیدان به همتون تسلیت . امیدوارم صاحب این ماه عزیز همرو حاجت روا کنه . و اما... اندر احوالات اینروزهای ما : مارال جون بعد از اینکه واکسن یک سالگیشو توی مرکز بهداشت زد برای معاینه یکسالگی رفتیم مطب دکترجونش . یه کوچولو وزنش کمتر از حد نمودار بود که فعلا قراره تا یه ماه دیگه صبرکنیم ببینیم طبق معمول از دندونه یا جست خیزاش که بیشتر شده . خلاصه شانزده آبان (سیزده ماهگی) قراره دوباره بریم واسه وزن . هر روز داره کارهام از دیروز بیشتر میشه ! جدیدا خانوم خانوما میره روی مبل ـ روی دسته ی مبل ـ روی میز نهار خوری (که متاسفانه دقیقا کنار آخرین مبل قرار داره) ـ و خداحافظ هرچی روی اون میزه بیچارس... الان دیگه خونمون ...
7 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد