بیستم
سلام به همگی
بعد از یه مدت طولانی اومدم بالاخره ..... اولین سرماخوردگیه مارال جون رو تجربه کردیم که بیست روز طول کشید
هفته ی اولش از همه سخت تر بود ، تمام طول شب نشسته میخوابیدم چون نمیتونستم بزارمش واسه اینکه بینیش میگرفت و نفسش سخت میشد . هرچی قطره و شربت تو داروخونه ها بود بهمون دادن و تواین مدت پنج مرتبه دکتر رفتیم . خیلی اذیت شد اما شکرخدا الان بهتره و امیدوارم سرماخوردگیش دوباره برنگرده
آخه دکتر میگفت ویروسیه و ممکنه از اطرافیان دوباره سرایت کنه
خلاصه بخیر گذشت اما خیلیییی سخت..... ولی شکر که گذشت .
دیگه اینکه مارال جونم فعلا فوتبالیست شده ! توپشو میزاره وسط خونه تاتی تاتی و شوت! اگه جایی زیر میز یا لبه مبل یا... توپش گیر کنه بادست هلش میده تا راهش آزاد باشه
به دایره ی لغاتش " برق " اضافه شده و تا یجا یه لامپ روشن میشه سریع اشاره میکنه و میگه برق!
البته ناگفته نماند روزها که پرده رو میزنم کنار اونجاییکه نور خورشید افتاده تو خونه هم میگه : برق!
جاتون خالی جدیدا محل نشستن مارال جون روی میز تلویزیون شده! سعی داره تلویزیونو بغل کنه و هل بده . در طی این حرکات چندروز قبل ترتیب دوتا از باندهای سینمای خانگی رو داد! و هر کدومو به سه قسمت خورد و خاکشیر کرد .
چند روز قبلش هم ترتیب عینک منو داد !خیلی بی تابی میکرد و بینیش حسابی گرفته بود و اینقدر سرفه میکرد که بالا میاورد منم واسه اینکه یکم آروم بشه گذاشتم بره و عینکمو برداره ..... خداحافظ عینک .
با هزار منت کشی تونستم آقای مغازه دارو راضی کنم یه روزه تعمیرش کنه ، سردرد گرفته بودم.
در جریان دکتر رفتنهامون فهمیدیم که مارال جون از گوشی پزشکی میترسه و نمیزاشت معاینه اش کنن! بنده خدا دکترش یواشکی و پاورچین از پشت سرش میومد واسه معاینه اش اما بازم بی طاقت بود. یه بسته ازین لوازم پزشکی اسباب بازی واسش خریدم تا بهشون عادت کنه . امیدوارم فایده داشته باشه .
خب فعلا دیگه همینا ، چیز دیگه ای یادم نمیاد .