مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

مارال جونم

سی و دوم

سال نو همگی مبارک نوروز و دید و بازدید و قبلش خونه تکونی کمتر فرصت میشه بیام و بنویسم . چهارشنبه سوری از رستوران کودک بلیط تهیه کردیم و رفتیم مراسم اونا که بیخطر و ترقه و سوخت و سوز باشه  واسه سال تحویلم امسال مارال جونم خودش تواتاقش سفره هفت سین پهن کرد  خبردیگه در اومدن دندونهای کرسی مارال جونه که یکی یکی دارن خودنمایی میکنن. و شکرخدا به تابستون و هوای گرم نرسید. البته اذیت هم داره و بی اشتهایی و بهانه گیری و... فعلا  ...
9 فروردين 1395

سی و یکم

سلام اول بهمن ماهه و دوماه دیگه تاعید نوروز ! دیروز با مارال جون رفتیم بازار نمیدونم چرا مردم اینقدر عجله دارن همه جوری ریخته بودن توخیابون و خرید میکردن که انگار بیست ونه اسفنده و همه کاراشون مونده  بهرحال یه دوری زدیم و چندتا کتاب داستان جدید واسه مارال جون خریدیم . جدیدا یاد گرفته از روی عکس کتابها داستان تعریف میکنه . مـــــــــــــاشاا... طبق نظر دکتر فوق تخصص اطفال باید دوسال ونیم که شد مارال جون رو از پوشک بگیریم و این زمان فروردین میرسه . اما فکرنکنم کار سختی باشه نمیدونم شایدم سخته !!  مارال جون الان ماشاا... چهل و نه تا اززفلش کارتهای تمرین زبان فارسی رو بلده   و توی شمارش تا عدد پنج .  الا...
2 بهمن 1394

سی ام

سلام دیگه کم کم سعی میکنم زودتر بیام واسه آپ ، انشاا... مارال جون کم کم داره توی کارها با بزرگترها مشارکت میکنه و یاد میگیره و تکرار . مثله نمازخوندن ، کمک کردن توی آوردن و بردن لوازم میزغذا و... توی مهمونی های خانمها با من شرکت میکنه و ارتباط جمعی یاد میگیره   شهربازی سرزمین آرزوها از جاهای مورد علاقشه و با پرسنلش هم دوست شده بطوریکه وقتی میریم دیگه من و بابایی میتونیم استراحت کنیم خودش چندتا بلیط میگیره دستش و با کمک پرسنل شهربازی سوار اسباب بازیهای مورد علاقش میشه و در اتمام بازی یه سری هم به کافی شاپش میزنه   امسال بالاخره اولین سال برف بازی مارال جون بود سال قبل برف دیده بود اما امسال نوبت به بازی هم...
13 دی 1394

بیست و نهم

سلام به همگی دیگه زمستون داره کم کم میاد و سرما..... مارال جون یه مدت سرماخورده بود اما شکرخدا بخیر گذشت و الان بهتره ؛ دیشب مراسم آش نذری داشتم مارال جون هم کلی کمک کرد   صحبت کردنش تقریبا کامل کامل شده و جملات طولانی تری میگه . فقط چندتا کلمه رو اشتباه میگه که اونم جالبه : پتاق پتاق = پرتغال نانایی = نارنگی اما تقریبا همه کلمات رو درست و کامل میگه ، از کلمات انگلیسی هم کتاب کیف گربه سگ ماهی رو بلده .  راستی اولین برف امسال هم سه شنبه هفدهم آذر اومد که با مارال جون رفتیم بیرون و کلی برف بازی کردیم .  فعلا  ...
19 آذر 1394

بیست و نهم

سلام پنجشنبه شانزدهم مهرماه نود و چهار مارال جون دو ساله شد . از اونجایی که پارسال تولد یک سالگیش خیلی مفصل و بزرگ بود امسال یه تصمیم جدید گرفتیم و مخارج برگزاری و پذیرایی دعای توسل توی مسجد محل رو عهده دار شدیم. تصمیم گرفتیم واسه سلامتیش بجای تولد دعا برگزار کنیم . در حال حاضر مارال گل ما تمام کلمات رو کامل ادا میکنه . پنج تا کلمه انگلیسی بلده . تا پنج شمارش رو بلده . از اشکال دایره رو میشناسه و میکشه . از حروف هم حرف آ رو میشناسه و مینویسه . مـــــآشـــــاا... ...
26 مهر 1394

بیست و هشتم

سلام به همه مارال جونم شکرخدا خوب آروم و شاد و سلامته . مـــــــــاشـاا... دیگه کلا حرف زدنش دو کلمه ای شده و گاها سه کلمه ای . تمام کلمات رو کامل و بدون اشکال میگه و منظورش رو میرسونه شکرخدا حسابی هم بلبل زبونه بعد از اعلام نتایج کنکور ارشد و قبولی دایی مارال جون و شرکت تو مهمونی سور قبولی ، فعلا خبر خاص دیگه ای نیست و داریم روز شماری میکنیم واسه تولد دو سالگی . که بعلت اینکه عروسی عمه مارال جون دقیقا همون روز تولدشه اینه که امسال تولد با کمی تاخیر یا شایدم زودتر از شانزدهم مهرماه برگزار بشه . هنوز نمیدونم و دنبال تاریخ خالی میگردم آخه ماشاا... دوست و فامیل و همسایه همه تند تند مراسم دارن و دعوتیم . اما هر جور شده یه تاریخ پیدا...
24 شهريور 1394

بیست و هفتم

سلام به همه . باکمی تاخیر : عید فطر به همتون مبارک مارال جون شانزده تیرماه وارد بیست ویک ماهگی شد و شکرخدا بالاخره یه کوچولو به وزنش اضافه شده بود . امیدوارم تاقبل از دوسالگیش اون دوکیلو وزنی رو که باید توفاصله ی یکسالگیش تاالان بدست میاورد رو بگیره و خیالم راحت بشه . اوضاع غذا خوردن وابمیوه و... شکرخدا خوبه و شیر تقریبا واسه خوابوندنش مورد نیازه و تو طول روز کمتر شیر میخواد و بیشتر تشنگیشو با آبمیوه (البته طبیعی) برطرف میکنه . خلاصه شکرخدا فعلا همه چی امن و امانه . به دخمل گلمون یاد دادیم به جای بابا بگه بابایی! اما از همون روز به من هم میگه مامایی!!! تصورش اینه که فقط "یی" به آخر هرکلمه ای میشه اضافه کنه &...
29 تير 1394

بیست وششم

ماه رمضان به همه دوستای گلم مبارک ی چندوقتی دیر اومدم شدیدا درگیر بودیم البته زیاد خوب نبود و امیدوارم واسه هیچکس پیش نیاد . یازده شب خبردار شدیم پدرآقای همسر سکته قلبی کردن و بردنشون سی سی یو . مارال جون رو گذاشتیم خونه مامانم و رفتیم مشهد . عمل کردن و چندروزی سی سی یو بودن و... خلاصه به خیر گذشت اما بدتر اینکه وقتی برگشتیم خونه ت مارال جون چشمش به ماافتاد یهو بدنش داغ شد و سه روز تب شدید داشت که بااستامینوفن و بروفن قابل کنترل بود درسته خیلی بهش میرسیدن و همش سرگرمش میکردن اما تو دلش غصه داشته و بالاخره این ناراحتی به واسطه ی تب از بدنش خارج شد شکرخدا  اما خیلی اذیت شد و بازم بجای اضافه وزن ، رفتیم به طرف کاهش وزن ....
27 خرداد 1394

بیست و پنجم

سلام به همه ، اعیاد شعبانیه به همتون مبارک روزهای شلوغی رو پشت سر گذاشتیم اما شکرخدا همش به شادی بود . مــــــاشــــاا... چهارشنبه پنجشنبه شش و هفتم خرداد رفتیم مشهد واسه مراسم عقد عمه ی مارال ! چیدن سفره ی نامزدی به عهده ی من بود (چون واسه اون یکی عمه هم چیده بودم و نباید بین خواهرها فرق گذاشت و...) واسه همین چهارشنبه ظهر حرکت کردیم تا برسم بچینم و پنجشنبه صبح عقد توی حرم آقاامام رضا ، شب عقد محضری و بعد هم رستوران و باغ و ...  مارال گلمون هم کلی رقصید و ماشاا... به همه خوش گذشت . هفته ی قبل هم که سه روز تعطیلی بود کلی صفا کرد، ی پارک رنگین کمون تازه افتتاح شده اونجا رفتیم ، یه روزشم که عمه بزرگه ی مارال جونم مهمونمون بود و...
16 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد