شانزدهم
سلام
ایام سوگواری سالار شهیدان به همتون تسلیت . امیدوارم صاحب این ماه عزیز همرو حاجت روا کنه .
و اما...
اندر احوالات اینروزهای ما : مارال جون بعد از اینکه واکسن یک سالگیشو توی مرکز بهداشت زد برای معاینه یکسالگی رفتیم مطب دکترجونش . یه کوچولو وزنش کمتر از حد نمودار بود که فعلا قراره تا یه ماه دیگه صبرکنیم ببینیم طبق معمول از دندونه یا جست خیزاش که بیشتر شده . خلاصه شانزده آبان (سیزده ماهگی) قراره دوباره بریم واسه وزن .
هر روز داره کارهام از دیروز بیشتر میشه ! جدیدا خانوم خانوما میره روی مبل ـ روی دسته ی مبل ـ روی میز نهار خوری (که متاسفانه دقیقا کنار آخرین مبل قرار داره) ـ و خداحافظ هرچی روی اون میزه بیچارس...
الان دیگه خونمون به ارتفاعات انتقال پیدا کرده ! شیشه ی روی تمام میزهارو جمع کردم . از لوازم تزئینی و دکوری هم خبری نیس...شعمدونی های آیینه شمعدون عروسیمون رفته بالای کمد...
و خلاصه الان وقتشه که مهمون بیاد خونمون!!
اضافه بر اینا تقریبا روزی سه بار رد انگشت پاک میکنم . تاحدی که مارال جونم یاد گرفته و دستمال ، لباس و... میگیره دستش و میکشه به میزا !!
فقط این کاهش وزنش یکم نگرانمون کرده که انشاا... حل بشه . آخه متاسفانه هرچی میخوایم بهش غذا بدیم یاد گرفته سرشو تکون میده و میگه نه نه .
راستی یه خبر دیگه :
شب بعد از عید غدیر به سفارش دکتر مارال جون ، رفتیم آرایشگاه مردونه و موهاشو ماشین کردن! با شماره ی دوازده . دخمل گلمون ساکت نشست تا "جواد رستمی " موهاشو کوتاه کنه . اصلا فکرشو نمیکردم که گریه و داد و بیدادی در کار نباشه . اما یه کوچولو ترسیده بود .
فعلا همینا. خبر دیگه ای یادم نیس . این روزها ، هرجا دلت شکست مارو هم یاد کن . التماس دعا.