مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مارال جونم

بیست و سوم

1394/2/10 12:26
نویسنده : مریم
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه

مارال جون کلمات : عمو ـ دوغ ـ اینجا ـ همین ـ تاب تاب ـ  دست دست . تازه یاد گرفته

فعلا شکرخدا ( ماشـــــــــــــاا...) همه چی رو براهه محبت

دیروز رفتم واسه عصب کشی دندونم (دومین تجربه ی عصب کشیم بود) اما بیشتر به خودکشی شباهت داشت! واقعا اذیت شدم . آخه از زدن آمپول بی حسی تا شروع کار حدودا یکساعت ونیم فاصله افتاد خطا قرار بود یه کار کوچیک واسه یه نفردیگه انجام بده اما کار مریض خیلی طول کشید و تقریبا بی حسی من از بین رفته بود! (معمولا فامیل اینجوری هوامونو دارن) بعد که کارو شروع کرد بدون آمپول تمام بدنم بی حس شد غمگین و تازه دکترجان آمپول بی حسی دوم رو حین کارش زد و...

خلاصه اش دیگه نمیتونستم از رو صندلیش بلندشم . فشارم افتاده بود و... هزارتا مکافات دیگه ، بگذریم.

اومدم خونه ، مارال جون تا نگاهم کرد فهمید مامانی اووف شده‍ ! سریع بالشت کوچولوشو آورد و با زدن ضربه روش و گفتن لالا به من فهموند که برم اونجا دراز بکشم بوس بعدشم از رو میز یه موز آورد و سعی داشت بکنه تو دهنممحبت همونجور که دراز کشیده بودم پتوی خودشو آورد گذاشت روم!‌ و لیوان شربتی که واسم آورده بودن و روی میز بود رو شروع کرد به هم زدن و تلاش میکرد با قاشق از شربت واسم بیاره و... محبت

خلاصه دیروز فهمیدم یه پرستار تمام عیار تو خونه دارم دیگه بوس بوس  ماشــــــاا...

فعلا بای بای

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

موشی
16 اردیبهشت 94 12:45
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام بهتری؟ ای جانم که کمک میکنه این موشی پشت گردنشو ببوس من.از پشت گردن خیلی خوشم میاد
مریم
پاسخ
سلام شکرخدا مرسی دوستم
هما
20 اردیبهشت 94 14:13
واسه همینه می گن دختر غمخواره مادرپدره راس گفتن! زنده باشه الهی ماشالله به مارال جون
مریم
پاسخ
ممنون گلی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مارال جونم می باشد