چهاردهم
سلام به همگی اولین روزهای پاییزیتون مبارک . این روزها گرفتاریم خیللیییی بیشتر شده و یکم دیرتر اومدم اما سعی میکنم زودتر بیام . مارال چندهفته ای میشه که وقتی دستاشو به لبه ی مبل یا میز میگیره و بلند میشه ، به کمک همون لبه چند قدمی راه میره . خلاصه اگه تاحالا باید کف خونه رو جمع میکردم و لوازم روی میزا در امان بود اما الان... تازگی یاد گرفته هرچی میخواد میگه : من من ، اگه دادی که هیچ وگرنه.....اوه اوه اوه دیروز رفتیم تولد خواهر زاده ی دوست دایی علی جونه مارال . آخه طفلیا دوستاش واسه مراسم عقیقه مارال اومدن و باید میرفتیم . خیلی خوش گذشت و مارال کلی نای نای کرد . طوریکه وقت شام از خستگی خوابید و مامانشو راحت گذاشت دیگه.... ...
نویسنده :
مریم
17:54