پنجم
سلام
با مارال جون شب عید مبعث (سالگرد عقد من و آقای همسر) توی هفت ماه و بیست روزگی رفتیم مطب دکتر عظیمی برای سوراخ کردن گوش خیلی دنبال مطب و دکتر گشتم اما به سفارش خانوادم رفتیم اونجا چون از بقیه ی دکترها تواین کار ، تجربه اش بیشتر بود . خداییش هم ازش راضی بودم کلی شعر و آواز خوند و بازیش داد و در یه لحظه خیلی سریع...
http://www.8pic.ir/images/55871664490591693169.jpg
اما طفلکی کلی گریه کرد و تاچند ساعت بعد همش ترس داشت و هق هق میکرد . ولی شکرخدا تموم شد .
http://www.8pic.ir/images/73847183724395013334.jpg
اومدیم خونه بابام فرداش خاله زهرا واسش دوتا مرغ عشق آورد هرچند من مثل ...... خوب ترسه دیگه چه میشه کرد! اما مارال استقبال کرد :
http://www.8pic.ir/images/45475778556603956267.jpg
من که خداییش ازهرچی پر داره میترسم . از سگ و اسب و ... نمیترسم ولی ازین پر پریا..... وااااای
http://www.8pic.ir/images/87455907014999771269.jpg
دخمل گلم جدیدا غیر ازینکه خودش میتونه بدون کمک بشینه (البته نه زیاد طولانی) شصت پاشو میبره سمت دهنش و...
http://www.8pic.ir/images/62216224228725590633.jpg
انعطاف بدنیو داری !
دیگه اینکه فعلا همون کلمات : ماما - بابا - دد
حرکات : سر سری و دست دسی و نشستن در حد یک دقیقه بدون کمک و غلت زدن کل خونه
دو تا دندون کوچولو از فک پایین