سوم
سلام
با مارال جونی دوشنبه عصر رفتیم مشهد . هم برای دیدن اقوام آقای همسر و هم برای دکترم یه دیسک کوچولو بین مهره های کمرم بر اثر تصادف بوجود اومده بود (بعضیاتون تصادفم یادتونه ، بسته بندی میومدم واسه امتحانای پایانترم) الان حدودا ده روزی بود که اذیتم میکرد! مخصوصا پاهامو !! خلاصه رفتیم و دکترجان نطق کردن که الان دیگه داره وزن مارال واست زیاد میشه و این دیسک اجازه و تحمل نداره واسه همینه که داری اذیت میشی . خلاصه ی مطلب اینکه بی نتیجه برگشتیم چون گفت نباید زیاد بغلش کنی! که اصلا امکان نداره چون مارال فقط توی بغل و در حین راه رفتن میخوابه
و اما...
http://www.8pic.ir/images/51903464833181380842.jpg
شهربازی و سوار شدن اولین وسیله (تنهایی) برای مارال جون کلی ذوق کرده بود مخصوصا که آروم و نرم حرکت میکرد و موزیکال بود
و در آخر : http://www.8pic.ir/images/08104518392768635123.jpg
پ ن : ملیکا جونی تولد دیروزت مبارک (25-2-93) اما خودمونیما ماجرای به یادموندنیی اتفاق افتاد و باعث کلی خنده و...